علوم سیاسی علم سیاست
| ||
|
تاريخ انديشه سياسي اسلام و ادوار آن تاريخ انديشه سياسي اسلام را از ديدگاههاي مختلف و با رويكردهاي متفاوت و در گفتمانهاي متغاير بررسي: الف، گفتمان استشراق كه معمولاً شيوه اروپائيان است؛ ب، گفتمان سنت. براساس اين گفتمان تنها از راه فهم سنتي از سنت امكانپذير است. مولف در گفتمان سنت ادوار انديشه سياسي اهل سنت و شيعه را مورد بررسي قرار ميدهد. او سپس، به ادوار انديشه سياسي از نگاه «شجرهنامه نويسي» اشاره ميكند و بر آن است كه با اين نگاه انديشه سياسي اسلام از آغاز تا كنون به هشت دوره تاريخي مهم تقسيم ميشود. اگر دانش سياسي در اسلام را مجموعهاي از آگاهيها و باورهاي ذهني مسلمانان در عرصه حيات سياسي بدانيم، انديشة سياسي مجموعهاي از باورهاي (فلسفي و غيرفلسفي) است كه بهطور مستقيم به ادارة امور جامعه مرتبط است و جلوههاي آن در قالب «فلسفه سياسي»، «فقه سياسي» و «كلام سياسي» سامان يافته است. مهمترين آزمايشگاهي كه ميتوان فرآيند انديشة سياسي را در آن مطالعه كرد، «تاريخ» است. در آنجاست كه انديشة سياسي مورد كاوش و كالبد شكافي قرار ميگيرد به طوري كه هم جنبة حدوثي و ايجادي آن مطالعه ميشود و هم جنبة تحول و تطور و كشف منطق دروني آن ارزيابي ميگردد و شجرهنامة كامل آن ارائه ميشود. ويژگي مهم تاريخ انديشه آن است كه نشان ميدهد تطور علمي، در درك مسائل و موضوعات انديشه نقش به سزايي دارد و هنگامي ميتوان سير تطور يك علم و انديشه را بررسي كرد كه از آثار و شيوة كار علمي دانشمندان آن رشته آگاهي داشت. بنابراين مهمترين كار - ويژة تاريخِ انديشة سياسي، تبيين چگونگي حدوث و پيدايش انديشه و سير تطور و تحول آن است. از اين رو زماني ميتوان به تدوين آن مبادرت كرد كه موضوع آن وجود داشته، در طول زمان تدوام يافته و اجمالاً تحولات و تطوراتي را به خود ديده باشد. با اين فرض، تاريخنگاري انديشة سياسي تنها از انديشمندان متأخر ساخته است، و چون كشف منطق دروني تطور و تحول دشوار است، از اين جهت حوزة تاريخ انديشة سياسي يكي از بخشهاي پيچيده و مشكل در حوزة معرفتِ سياسي است. در خصوص تاريخ انديشة سياسي اسلام تا كنون تحقيق جامعي در ابعاد مختلف آن به عمل نيامده است و تكنگاريهايي كه عرضه شده است، عمدتاً با رويكرد بيروني است كه پيشفرضهاي شرقشناسانه را از خارج به انديشه سياسي اسلام تحميل ميكند و بر اساس آن حكم انحطاط و زوال انديشه صادر گشته و در گسترة تاريخ و سنت سياسي اسلام تعميم داده ميشود. معدود تحقيقاتي كه با رويكرد دروني صورت گرفته است، چنان مخدوش هستند كه در صدق اطلاق تاريخ انديشة سياسي بر آنها، ترديد وجود دارد و بيشتر به تحليل مسائل سياسي شباهت دارند و بعضاً بدون آن كه فهم درستي از ماهيت و طبيعت انديشه سياسي اسلام ارائه دهند و منطق دروني تحول را كشف كنند به ترسيم «ادوار» آن پرداختهاند. نوشتار حاضر در نظر دارد تاريخ انديشه سياسي اسلام را از ديدگاههاي مختلف و با رويكردهاي متفاوت و در گفتمانهاي متغاير بررسي و شجرهنامة آن را - ولو بهطور مختصر - ارائه كند. در مجموع در اين نوشتار دو رويكرد عمده انديشه سياسي به لحاظ تاريخي مطالعه شده است كه عبارتند از: 1. رويكرد نخست بر اين اعتقاد است كه انديشة سياسي در هر دورهاي از تاريخ، از عناصر ماهوي و اصيل و منطقي برخوردار است كه به آن نوعي انسجام داده است و آن را از مناسبات تاريخي و شرايط سياسي - اجتماعي زمانه جدا ساخته است. در اين رويكرد تقدم ذهن بر عين پذيرفته شده است. 2. رويكرد دوم در مطالعه تاريخ انديشه سياسي آن است كه تفكر جدا از شرايط تاريخي قابل ارزيابي نيست و انديشه سياسي، در حقيقت تفكر سامان يافته و صورتبندي شدهاي است كه انديشمند سياسي براي حل بحرانها و پاسخ به مشكلات زمانه با چيره دستي ارائه ميدهد. از اينرو، انديشمند هيچگاه در خلأ نميانديشد و فهم او مبتني بر اكتشاف مناسبات تاريخي است. بنابراين واقعيتهاي عيني تاريخي را بر يافتههاي ذهني مقدم ميشمرد. در نوشتار حاضر تأكيد بر آن است كه انديشة سياسي علاوه بر تعامل خارجي و ترابط تاريخي، از نوعي استقلال و اصالت برخوردار است و كشف منطق دروني آن داوري در مورد ماهيت تحول و تطور انديشه و ادوار تاريخي آن را آسانتر ميسازد و محقق را قادر ميكند تا بيآن كه بخواهد خود را به صِرف توصيف دورههاي تاريخي محدود كند، به نسبت انديشه سياسي با دوران تاريخي حكم نمايد و با روش منطقي دورهها را از يكديگر متمايز و تبيين كند. بنابر آن چه گذشت مطالعه تاريخ انديشه سياسي اسلام در گفتمانهاي ذيل قابل طرح ميباشد: الف) گفتمان استشراق (خاورشناسي) اصطلاح استشراق معادل لاتينORIENTALISM) ) است و به نوعي شرقشناسي اطلاق ميشود كه اروپاييها از قرن نوزدهم آغاز كردند و بر مبناي روشهاي پديدارشناختي و تاريخيِ برخاسته از تجارب خود، به مطالعه فرهنگهاي شرقي و بهويژه فرهنگ اسلامي مبادرت كردند و چون رويكرد مطالعاتي آنها بر ايدة «اروپا محوري» استوار بود، هدف اوليه نمايش هژموني فرهنگ غربي و به تعبير ادوارد سعيد، «الهيمنةُ عليالشرق»(1) متمركز بود. آنها در آغاز به انگيزة تبليغ و تبشير مسيحيت(2) و يا كاوشهاي عالمانه(3) وارد شرق شدند و ديري نپاييد كه اهداف استعماري خود را آشكار ساختند. بهطوري كه هر كجا استشراق حضور مييافت، استعمار به وجود ميآمد و در هر كشوري استعمار غربي بود، شرقشناسي نيز آغاز ميشد. شرقشناسي، لوازم و الزامات خاصي دارد. تحقيقي است بيروني كه با خروج از سنت اسلامي و تكيه بر تجدد اروپايي به عنوان مفهومي بنيادي، به طرح پرسشهايي درباره سنت سياسي اسلام ميپردازد و از آن جايي كه اين پرسشها برخاسته از درون سنت سياسي اسلامي نيستند، پاسخي شايسته پيدا نميكنند و يافتههاي آنان مبتني بر پيشفرضهاي غربي است. بنابراين الگوي استشراق، تاريخ انديشة سياسي اسلام را تاريخي معكوس و قهقرايي مينماياند و به نظريهاي از زوال و انحطاط رهنمون ميشود كه فراز و فرود آن نه در واقعيت تاريخ انديشه سياسي اسلام، بلكه ساخته ذهن مستشرقان است. آنها چه بسا «اسلامي» را كشف كردهاند كه اختراع «غيريتآفرين» غربي است و خود زادة تجدد اروپايي است.(4) اين گفتمان همانند بسياري از عناصر فرهنگي و پديدههاي مدرن، سلطة خود را بر ذهنيت روشنفكري نويسندگان شرقي و اسلامي تحميل كرده است. بهطوري كه برخي از آنها باور كردهاند كه فهم صحيح سنتهاي تاريخي اسلام جز از مجراي انديشة غربيان امكانپذير نيست؛ زيرا «بحث دربارة سنت جز با خروج از سنت كه خود به معناي پايان حضور زنده و زايندة سنت است، امكانپذير نيست.»(5) به ديگر سخن «ما را توانايي خودنگري نيست چون «خود» ما فاقد بينش خودنگر است. در اين جا به وضوح دايرهاي ديده ميشود، كه خارج شدن از اين دايره ايجاب ميكند كه بينش خودنگر در خارج آن گذاشته شود. اما اين بينش بر «خودي» ديگر استوار است.»(6) نتيجه آن كه بر اساس الگوي استشراق، انديشة سياسي در اسلام، جلوة بازسازي شده بر اساس مباني انديشه سياسي غرب است و به دليل ناتواني دروني، قادر به خودنگري نيست. به طوري كه براساس آن نميتوان به مطالعه سنت سياسي اسلام پرداخت و «ادوار» آن را مشخص ساخت. بنابراين هرگونه پرسشي نه با ورود به دايرة سنت، بلكه با نفي مطلق سنت به پاسخ ميرسد. در ميان نويسندگان معاصر دكتر سيدجواد طباطبايي بر اسلوب استشراق حركت مينمايد و در همة آثار خود، اين الگو را تقويت ميكند و بر اساس ايدة هگلي تاريخ را پيوسته و يكپارچه ميبيند كه عقلانيتش در غرب است و به صورت مستقيم و خطي استمرار يافته است. ويژگيهاي عقلانيت غربي بر شرايط مختلف قابل تعميم است و شرايط و موقعيت فرهنگها و انديشهها مانع از اين تعميم نيست. بر اين اساس او تاريخ انديشه سياسي در اسلام و ايران را در حاشيه انديشه سياسي غرب به شرح ذيل به سه دوره تقسيم ميكند: دوره اول: سپيده دم زايش انديشه سياسي در يونان باستان دوره دوم: نيمروز انديشه سياسي در آغاز و ورود فلسفه يوناني به جهان اسلام در قرون سوم و چهارم دوره سوم: شامگاه زوال انديشه سياسي بعد از قرن پنجم تاكنون ملاك داوري طباطبايي، عقلانيت غربي است. بنابراين از نظر او تمايز دورهها و تطورات فكري بر اساس استقلال عقل و يا وابستگي آن به شريعت مشخص ميشود. اگر انديشه سياسي به شريعت نزديك شود و عقل در خدمت شرع قرار بگيرد، ديگر عقل مستقل نيست، بلكه عقل ديني است. بنابراين دورة زوال انديشه فرا ميرسد ولي اگر عقل مخالف دين باشد و بر مقتضاي شريعت مشي نكند، و از قفس دين رهايي يابد، اوج شكوفايي انديشه سياسي است. او به اين دليل سهم «نيمروز»ي را به جهان اسلام اختصاص داد، كه انديشه و فلسفه سياسي تازه وارد، هنوز به طور كامل در فرهنگ اسلامي هضم و ادغام نشده بود و آثار سياسي، بيشتر جنبة تحشيه و تعليقه و ترجمه منابع يوناني داشت. در اين برهه، انديشه سياسي به تبع يونان وجود داشت. اما زماني كه فلسفه و انديشه عقلي در سيطرة تفسير شرعي شريعت درآمد، غروب آفتاب انديشه سياسي، آغازيدن گرفت. طباطبايي در شرح انديشه ابنسينا، گناه «زوال» را به گردن او انداخته است؛ زيرا او «حكمت عملي را در بنبست الهيات دوره اسلامي قرار داد و... استقلال بحث سياسي از ميان رفت و انديشة فلسفي در ايران نتوانست خود را از سيطرة الهيات رها كند.»(7) بعد از ابنسينا متفكر آغاز دورة «شامگاه» را خواجه نصيرالدين توسي معرفي ميكند؛ زيرا او در چالش عقل و شرع موازنه را به نفع شريعت بر هم زده است و «تعادل ناپايدار ميان حكمت و شريعت و عقل و نقل را به نفع شريعت از ميان برد.» حكمت عملي بهگونهاي كه خواجه نصير متكلم، برمبناي ارتباط نسنجيدة ميان حكمت و شريعت و عقل و نقل تدوين كرد، به هرحال، ناگزير ميبايست به «لانة تضادها» تبديل شود؛ زيرا افزون بر اينكه رابطة ميان عقل و نقل به درستي انديشيده نشده بود، سيطرة اخلاق بر بخشهاي ديگر حكمت عملي و عدم درك پيوند ميان اخلاق و سياست، جز به بنبست تضادهاي غيرقابل حل نميتوانست رانده نشود.»(8) او در حاشيه انديشة «جلالالدين دواني» وي را نيز به همين دليل نقد ميكند و او را متهم ميسازد كه بيجهت در مقام توجيه رابطه عقل و شرع و «سياست عقلي» و «سياست شرعي» برآمده است.(9) دكتر طباطبايي در سرانجام تحقيق خود، با اعلام غلبة شريعت بر عقلانيت، پروندة انديشة سياسي را بعد از وفات صدرالمتألهين ميبندد. در تنش و چالش پانصد سالة ميان تفسير شرعي شريعت و دريافت عقلي و فلسفي آن كه به ويژه با غزالي آغاز شده بود سرانجام با مرگ صدرالدين شيرازي، آن بر اين غالب شد و با تدوين تفسير شرعي شريعت كه به كوشش نمايندة بارز اين جريان يعني علامة مجلسي به انجام رسيد، نوزايش و تجدد ايراني براي سدههايي كه به دنبال آن آمد، از پشتوانة آييني و فكري مناسب خالي شد.»(10) ايشان بر مبناي همين گفتمان استشراق، علاوه بر عناوين «نيمروز» و «شامگاه» از اصطلاحات ديگري استفاده ميكند و انديشه سياسي را از آغاز تا دوران اسلامي به سه دوره ذيل تقسيم ميكند: 1. دورة نوزايش انديشه ًّ عصر فلسفه سياسي يونان. 2. دورة نيمروز انديشه سياسي ًّ عصر سياست نامهنويسي. 3. دورة شامگاه انديشه سياسي ًّ عصر شريعت نامهنويسي.(11) ب) گفتمان سنت «محمد عابدالجابري» متفكر مسلمان معاصر در تعريف سنت ميگويد: «مقصود از سنت سياسي، مجموعهاي از ميراث علمي و عملي و تجارب بازمانده از گذشتة دور و نزديك اسلامي و غيراسلامي است كه همراه ما، يا در زندگي سياسي ما حضور دارد.»(12) فهم تاريخي اين سنت و كشف منطق دروني تحول و تطور آن، براساس اين گفتمان تنها از راه «فهم سنتي از سنت» امكانپذير است. مكانسيم اين فهم در اختيار عالماني است كه از درون سنت بدان مينگرند و با اعتقاد قلبي به اصالت آن، بدان تعلق خاطر دارند. آنها سنت سياسي را - كه بخشي از حكمت عملي است - بخش جداييناپذير از حكمت نظري و الهيات، تلقي ميكنند. ازاينرو سياست بر اساس نوع نگاه به هستي و انسان و اهداف خلقت تنظيم شده است. بنابراين در گفتمان سنتي، انديشه سياسي اسلام، تفكر انسان مسلماني است كه بر مبناي جهانبيني توحيدي خدا را در مبدأالمبادي و انسان را خليفةالله و سياست را ابزار رسيدن به معاش معطوف به معاد، ميداند. اين تلقي از صدراسلام تا كنون توسط همة شخصيتهاي ديني و سياسي اعم از پيامبر(ص)، امامان، صحابه، تابعين، فيلسوفان، متكلمان و فقيهان وجود داشته است و تلاش همة آنها بر اين مهم متمركز بوده است كه انسجام دروني سنت محفوظ بماند. آنها بر مبناي ملازمه عقل و شرع، همة يافتههاي عقلي و عرفي را به اصول شرعي ارجاع داده و بدانها صبغة ديني دادهاند و هر نوع آموزهاي كه با اصول شريعت ناسازگار بوده آن را طرد كردهاند. آن چه در اين ميان قابل تأمل است، اين است كه فيلسوفان مسلمان به دليل آن كه حوزة «سياست مدن» را بخشي از حكمت عملي تلقي نمودهاند، مسئوليت تحقق آن را برعهدة فقه و فقيهان واگذار كردهاند. به همين دليل گرايش فلسفة اسلامي بيشتر به مباحث نظري است و فقه تمايل دارد، عهدهدار عرصه حيات سياسي باشد. بنابراين در كشف سنت سياسي اسلام بيشتر بايد به «فقه سياسي» توجه داشت. يكي از ويژگيهاي گفتمان سنت در حوزه فقه، «الگوسازي» است و مايل است رفتار و سيرة سياسي گذشتگان را الگوي رفتاري آيندگان قرار دهد و تلقي آيندگان نيز آن است كه انديشمندان مسلمان هرچه به مصدر وحي نزديكتر باشند، فهمشان از شريعت بيشتر است. بنابراين انديشة آنها «انديشه معيار» است و در موارد تعارض با انديشه متأخران فهم آنان از حجيتِ بيشتري برخوردار است. اين تلقي از جمله مواردي است كه همة فرق اسلامي بر آن اتفاق نظر دارند «ابواسحاق شاطبي» از علماي اهل سنت در اين خصوص مينويسد: «مراجعه به كتابهاي متقدمان از اهل علم پسنديدهتر است؛ زيرا آنان در علم از متأخران استوارترند... اعمال متقدمان برخلاف متأخران در اصلاح دين و دنيا، و دانش آنان در راه تحقيق استوار است... بدينسان كتابها، كلام و رفتارهاي متقدمان براي كسي كه بخواهد با احتياط در راه علم گام بردارد، در هر دانشي، به ويژه در علم شريعت كه عروةالوثقي و پناهگاهي استوار است، پرفايدهتر به شمار آمده است.»(13) اين نوع رويكرد به گذشته، ناشي از دلمشغوليها، دغدغهها و احتياطهاي فراوان عالمان ديني در حفظ اسلام و فهم سنت اسلامي است و همين امر سبب شده است، رشد و شكوفايي انديشه سياسي اسلام بر مبناي «انديشه معيار» حركت كند تا آن جا كه در طول تاريخ اسلام آثار و افكار دانشمندان اسلامي گذشته، محور تحشيه و تعليقات فراوان متأخران، شده است و در فرآيند رشد و تكامل علمي، به ويژه در علم فقه و علم كلام، هماهنگي و همساني موضوعات و مسائل بسيار زياد است و در آنها مسائل نوپيداي ناشي از شرايط و تحولات زمان، كمتر يافت ميشود. سنت شرح و تفسير و حاشيهنويسي سبب «تورم» بيش از حد آثار قدما شده است و به آنها «مرجعيت» بلامنازع بخشيده است. بهطوري كه سنت سياسي عالمان ديني به يگانگي با دين تمايل پيدا كرده است. اين رويه در سنت فقهي «اهل سنت» بيشتر ديده ميشود. به طوري كه فقيهان سني از نيمة دوم قرن چهارم رسماً دوران توقف انديشه و اجتهاد و انسداد باب علم را در «فقه سياسي» اعلام كردند و «گذشتهگرايي» و «تقليدگرايي» سبب شد كه همة تلاش آنها به «تدوين» و «تخريج مناط» و كشف «علل استنباطات» گذشتگان و «قياس» بر فتاواي آنان، مصروف گردد. «به نظر ميرسد كه در اين دوره پيروي و لااقل وابستگي به پيشوايان «مذاهب فقهي» يك ضرورت مذهبي شده و حالت تقدس و شعاريت به خود گرفته است. چنان كه اگر كسي به پيامبر اسلام «ص» وابستگي نداشته باشد، نميتواند ادعاي اسلام كند، همين طور كسي كه به پيشوايان مذاهب فقهي (چهارگانه) وابسته نباشد، نميتواند ادعاي سني بودن داشته باشد. لذا با اين كه برخي از بزرگان نيمه اول اين دوره بهطور قطع از برخي از پيشوايان مذاهب فقهي كمتر، نيستند، با اينحال به هيچ وجه حاضر نبوده و نيستند وابستگي خود را به يكي از ائمه فقه از دست بدهند.»(14) نويسنده كتاب «ادوار اجتهاد» حسن ظن به سلف، عدم اعتماد به خويش در برابر عظمت گذشتگان، خوف تجاوز از حدود شرع (از آن رو كه گمان ميبردند، عالمان سلف كاملاً بر حدود و ثغور شرع آگاه بوده و بدون خطا از آن محافظت ميكردند) و حصول اجماع بر تعبد به آراي پيشين را از علل پيدايش ايدة «انسداد باب اجتهاد» ميداند.»(15) با آگاهي بر اين منطق دروني فقه اهل سنت و به ويژه فقه سياسي و تفكر سياسي آنها، ادوار انديشة سياسي اهل سنت را ميتوان به شرح ذيل تقسيم كرد: دوره اول: عصر صحابه دوره دوم: عصر تابعين دورة سوم: عصر پيشوايان مذاهب دورة چهارم: دورة توقف اجتهاد و گزينش مذاهب دورة پنجم: عصر تقليد محض دورة ششم: عصر حاضر (پنجاه سال اخير)(16) در عرصه فقه شيعي و انديشه سياسي تشيع اگرچه «گذشته گرايي» و «مرجعيت» عالمان سلف - كه ويژگي فقه و حقوق است - وجود دارد، اما اجتهاد و پويايي انديشه نيز در همة ادوار تاريخي وجود داشته است و هيچگاه انديشه سياسي شيعه در بنبست «انسداد باب علم» و توقف اجتهاد گرفتار نيامده است. بر همين اساس برخي دورههاي انديشه سياسي و اجتهاد شيعي را به هشت دوره تقسيم كردهاند: (17) برخي از نويسندگان با همين رويكرد درون فكري انديشه سياسي شيعي را در پنج دوره طرح كردهاند: الف) دوران امامت: دورهاي كه فلسفه و انديشة سياسي شيعي بر محوراميرالمؤمنين عليبن ابيطالب(ع) و سپس يازدهتن از فرزندان او شكل گرفت و به تدريج در طول 250 سال تثبيت شد. ب) دوران رو آوردن به سلطان عادل: با اين كه در عصر غيبت رويكرد اصلي انديشه سياسي شيعه، هر حكومت غيرمعصوم را نامشروع ميدانست، اما به تدريج به ويژه در سدة چهارم شرايط سياسي و موقعيت شيعه اقتضائات جديدي را پديد آورد و اقليت شيعه توانست در مقابل اكثريت سني توازن قوا به وجود آورد. به گونهاي كه موجوديت خود را حفظ كند. خاندان بويهي و حمداني توانستند خلافت را در چنگ خود اسير كنند و اين روند به نوعي همكاري با سلاطين غيرمعصوم را ايجاب كرد و بدين ترتيب سؤال اساسي انديشه سياسي شيعه اين شد كه آيا ميتوان با حاكمان غيرمعصوم همكاري كرد؟انديشمندان بزرگ شيعه با استدلالهايي، از قبيل ضرورت و اجبار، تقيه و كمك به مصالح شيعيان، راه آن را باز كردند و با تدوين شرايط پذيرش «ولايت» و «عرافت» از ناحيه سلطان جور، انديشه سياسي شيعه وارد مرحلة تازهاي شد(18) و عالمانشيعي خود دست به همكاري زدند. «رضيالدين عليبن طاووس» حكم «نقابت سادات» را از دست خان مغول گرفت و در پاسخ خان كه ميپرسد آيا پادشاه كافر عادل بهتر است يا پادشاه مؤمن ظالم؟ نظر ميدهد كه كافر عادل بهتر است.(19) ارتباط نزديك علامه حلي (726-648) با «سلطان محمدخدابنده الجايتو» كه منجر به شيعه شدن سلطان نيز شد، از برجستهترين نمونة انديشه و عمل سياسي شيعي در اين دوران است. از سدة چهارم تا سدة دهم تلاش متكلمان، فقيهان و عالمان شيعي، مصروف تفسير و تحكيم مباني نظري امامت و رد و نقد آرأ متكلمان سني در اين باب شد. در اين دورة ششصد ساله مسئله جايگاه «امامت» در حيطة دينشناسي كاملاً تثبيت شد. مسئله «مهدويت» و «انتظار فرج» به صورت اصلي بنيادين در فكر سياسي و ديني شيعي درآمد و در عمل رويكرد همكاري با سلاطين مورد توجه قرار گرفت و فقيهان نقش اصلي را در تطور و تحول «انديشه سياسي» بر دوش گرفتند و هرگونه تفسير و توجيه شرعي از رفتار سياسي حاكمان به وسيلة آنها انجام ميگرفت. ج) دورة مشروعيت دادن به سلطان عادل: اين دوره سرآغاز قدرت بلامنازع پادشاهان شيعي صفوي در ايران است. آنها براساس سه ركن شيعهگري، صفويگري و مليگرايي، توانستند اقتدار سياسي پردامنهاي را به وجود آورند و با تكيه بر اعتقادات شيعي و ادعاي سيادت و پيوند با امامان شيعه، توانستند مشروعيت سياسي كسب كنند و با استفاده از عواطف سركوب شدة هزارساله شيعي، احساسات ملي را تحريك و به دشمني و ستيزه با خلافت سني عثماني برخيزند. با ظهور اين پديدة جديد اين سؤال در مقابل انديشمندان و فقيهان شيعي قرار گرفت كه: آيا ميتوان حكومت سلطان عادل شيعي غيرمعصوم را حكومت شرعي دانست؟ پاسخ به اين سؤال انديشه سياسي شيعه را با چالش مواجه ساخت و دو ديدگاه مختلف شكل گرفت: 1. ديدگاه سنتي كه معتقد بود حكومت سلطان غيرمعصوم اعم از جائر و عادل، حكومت جور است و همكاري با آن حرام است. 2. ديدگاه نوگرايانه كه معتقد بود حكومت سلطان عادل شيعي كه مروج تشيع باشد، اگر به امضاي مجتهد جامعالشرايط برسد مشروع است و همكاري با آن جايز ميباشد. «محقق كركي» بزرگترين نمايندة اين تفكر است. او با تأييد حكومت شاه طهماسب، مرحلة جديدي از مشروعيت سياسي را در انديشه سياسي شيعه به وجود آورد و براي اولين بار به همكاري بين فقيهان و عالمان با دستگاه سياسي رسميت بخشيد و در مقابل، شاه طهماسب در دستورالعمل حكومتي نقش پيشوايي او را به رسميت شناخت: «مقرر فرموديم كه سادات عظام و اكابر و اشراف فخام و امرأ و وزرأ و ساير اركان دولت، قدسي صفات مومياليه را مقتدا و پيشواي خود دانسته و در جميع امور اطاعت و انقياد به تقديم رسانده، آن چه امر نمايد بدان مأمور و آن چه نهي نمايد منهي بوده باشند.»(20) منصب شيخالاسلامي و ملاباشي كه توسط مجتهدان در دستگاه سياسي به وجود آمد آنچنان از اقتدار سياسي برخوردار بود كه گاهي سلطان مانند يك عامل بياراده در دست فقيهان قرار ميگرفت. آقا حسين خوانساري (1099-1061) مجتهد برجسته در ايام سفر و غيبت شاه سليمان صفوي (م 1099) رسماً جانشين او بود و بر طبق نظر خويش اِعمال حكومت مينمود.(21) فتحعليشاه قاجار مشروعيت حكومتش را از ميرزاي قمي دريافت كرد و شيخ جعفر كاشفالغطأ (1227-1167) در كتاب «كشفالعظأ» از موضع يك فقيه نائب امام زمان (عج) اجازه جهاد و اخذ ماليات براي تأمين هزينه جنگ با روس را به شاه قاجار ميدهد. د) دورة رويكرد به حكومت مردمي و عرفي: پديدة نوظهور مشروطه و حكومت پارلماني، چهارمين نقطه عطف در انديشه سياسي شيعي است. اين پديده جديد آرامش و تعادل تثبيت شدة چهارصد سالة شيعه را مختل كرد و فقيهان شيعه، نظير سيدجمالالدين اسدآبادي، شيخ هادي نجمآبادي و ميرزاي شيرازي زمينهساز اين گرايش جديد بودند و عالماني چون طباطبائي، بهبهاني، نائيني و شيخفضلا نوري مستقيماً رهبري تحولات جديد را بر عهده داشتند. بلافاصله بعد از پيروزي، بر سر مباني مشروطيت و مطابقت و يا عدم مطابقت آن با شريعت، اختلافات شديدي بهوجود آمد و اولين چالش بين سنت شرعي و مدرنيسم غربي، سبب شد تا شيخفضلا نوري نمايندة فكري مشروعهخواهان و مرحوم محمدحسين نائيني نماينده فكري مشروطهخواهان در دو جناح معارض قرار گيرند و بر سر مفاهيمي چون عدالت، مجلس، آزادي، قانون، انتخابات، شورا و...، به مناظره برخيزند. ه') دورة ولايت فقيه و جمهوري اسلامي: پنجمين مرحله تاريخي مهم در تطور و تكامل انديشة سياسي شيعي توسط بزرگترين فقيه، فيلسوف و متفكر در قرن چهاردهم هجري با طرح نظريه ولايت فقيه، به وجود آمد. براي اولين بار امام خميني پيشنهاد كرد كه براي تشكيل حكومت اسلامي و اجراي قوانين شرعي فقيهان شخصاً حكومت را به دست گيرند. لذا براي تحقق اين امر، سلطنت را از بنيان نامشروع و غيراسلامي معرفي كرد و با استناد به دلايل عقلي و نقلي، ولايت و زعامت فقيهان را به نيابت از طرف امام عصر (عج) قطعي و مسلم گرفتند. نظريه ولايت فقيه و تحقق آن در قالب جمهوري اسلامي در انديشه سياسي شيعه امر تازه و بيسابقهاي محسوب ميشود.(22) تأملي بر دو گفتمان در بررسي شجرهنامة انديشه سياسي علاوه بر دو گفتمان شرقشناسانه و سنتي، روشهاي ديگري مانند «جامعهشناسي» و «تحليل گفتماني» نيز امكانپذير بود، اما چون بيشترين كاربرد و استفاده با دو گفتمان اول است، به ضرورت آن دو گزينش اجباري اين پژوهش شدند. در بررسي رويكرد هر دو گفتمان به انديشه سياسي اسلام، تا حدودي به امتيازات و كاستيهاي آنها پي برديم و معلوم شد كه يكي از سكوي بيرون از دايره انديشه سياسي اسلام بدون هيچ تعلق خاطر و عشق و علاقهاي به نقد بيرحمانه آن مينشيند و مبدأ و منبع آن را در خارج از دايره ميپندارد و انحطاط و زوالش را به درون انديشه اسلامي نسبت ميدهد. گفتمان ديگر هم آن چنان در درون سنت غرق شده است كه با عشق و علاقه به سيره پيشينيان، كليت آن را حجت ميداند و با نگاه احياگرايانه به تزيين آن مبادرت ميورزد و هيچگاه در مقام نقد و سادهسازي و اصلاح برنميآيد. گفتمان شرقشناسي براي انديشه سياسي اسلام، هيچ اصالتي قائل نيست؛ زيرا منشأ آن را خارج از اسلام ميداند در حالي كه گفتمان سنت بدان اصالت ميبخشد. اولي «اروپا محور» است و دومي «گذشته محور» رويكرد نخست با پيشفرضهاي غربي به انديشه سياسي اسلامي مينگرد در حالي كه دومي با پيش فرض متقدمان، انديشه سياسي اسلامي را مطالعه ميكند. انديشه سياسي اسلام در گفتمان اول مفهومي غيرواقعي و بازسازي شده با قرائت شرقشناسي است و در گفتمان دوم معناي بازسازي شده براساس قرائت پيشينيان است. يكي انديشه سياسي اسلام را آن چنان بر موج زمان شناور ساخته است كه مبادي متكثر يوناني، ايراني و رومي در آن نقشي بيش از خود اسلام يافتهاند و ديگري آن چنان پيوند سنت و زمان را قطع كرده است كه به وحدت عقل در اسلام منجر شده و راه هرگونه نوآوري را بر روي خود بسته است. گفتمان بيروني در فرآيند تاريخ اسلام هرگونه نزديكي بين سنت سياسي با دين را به مفهوم زوال و انحطاط انديشه سياسي تلقي ميكند و گفتمان دروني سنت سياسي را به گونهاي تفسير ميكند كه تمايل به يگانگي با دين دارد. گفتمان سنت چون به تحشيهنويسي آثار قدما گرايش دارد، از پويايي لازم برخوردار نيست و گفتمان استشراق چون اروپا محور است در پويايي انديشه به هويت ديني و سنتهاي اسلامي توجه نميكند و رويكرد آن به انديشه اسلامي به صورت دورهاي است. در حالي كه گفتمان سنت در قالب دوران بدان مينگرد. بنابراين با عنايت به نارساييها و كاستيهاي دو گفتمان، جا دارد در بررسي تاريخي انديشه سياسي اسلام تأملي تازه داشت و طرحي نو در انداخت. رويكردي تازه به تاريخچه و ادوار انديشه سياسي اسلام به اعتقاد برخي از مورخان، تاريخ افكار سياسي در كل جهان كمتر از تاريخ اقتصادي و اجتماعي دستخوشِ تغيير و تنوع شده است. با فرضِ پذيرشِ اين ادعا به نظر ميرسد در خصوص تاريخ انديشه سياسي اسلام اين داوري صادق نيست و تحول و تطور در عرصههاي كلام سياسي و حتي فقه سياسي به مراتب بيشتر از تحولات اقتصادي است و از آن جايي كه كانونهاي اين تحول هنوز شناسايي نشده است، تاريخنگاري در اين حوزه با دشواري مواجه است. در انديشه سياسي غرب كانونهاي تاريخ انديشه سياسي شناسايي شده است و منابع اصلي انديشه را در آثاري چون «جمهوري افلاطون»، «سياست ارسطو»، «شهر خداي اگوستين»، «لوياتانِ هابز»، «روحالقوانين مونتسكيو» و «قرارداد اجتماعي روسو» منحصر كردهاند، اما در مورد منابع انديشه سياسي اسلام اگرچه آثاري چون «آرأ اهل المدينةالفاضله فارابي»، «تهذيب الاخلاق مسكويه»، «رسائل اخوان الصفا»، «اخلاق ناصري خواجه نصرالدين توسي»، «مقدمه ابنخلدون»، «سياستنامه خواجهنظامالملك»، «فصوص الحكم ابنعربي»، «شفاي بوعلي»، «قبسات ميرداماد» و «حكمت متعاليه ملاصدرا» به مثابة آثار بنيادي در تاريخ فلسفه سياسي اسلام محسوب ميشوند اما در قياس با منابع غربي در تطور و تكامل انديشه سياسي نقش محوري نداشتهاند. بنابراين قبل از هرگونه داوري در مورد انديشه سياسي اسلام، بايد «منطق دروني» تحول و تطور آن را كشف كرد و با دستيابي به پرسشهاي اساسي در طول تاريخ اسلام، منظومة فكري پاسخ به آنها را سامان بخشيد. همين پاسخها است كه ادوار انديشه سياسي اسلام را شكل ميدهد و ما از مجموعه رديابي اين فرآيند به «شجرهنامه انديشه سياسي اسلام» تعبير كرديم. به نظر ما شجرهنامه سياسي حكم «تقويم هويت» را دارد و در هر نقطهاي از تاريخ تحول و تطور انديشه، رگههاي پيوند نسلهاي فكري بعد را با دورههاي فكري قبل برقرار ميكند. بنابراين اصطلاح شجرهنامه سياسي، گونهاي از تاريخنگاري فكري است كه بيطرفانه، شكافها، گسستها، انحطاط و زوال را در كنار عظمت و شكوفايي و پيوند و اوج فكري به نمايش ميگذارد و بازتاب و بازخورد همة كاستيها، شكستها، پيروزيها، كاميابيها و ناكاميهاي فكري است و همچون آيينهاي است كه واقعيت را به نمايش ميگذارد و «خود» خودنگر را به صورت بازسازي شده در اختيار ناظران و ناقدان و داوران ميگذارد تا جايگاه فكري خود را شناسايي و تبار فكري خود را پيدا كنند و در اوج انحطاط تاريخي با آن پيوند برقرار سازند. اينگونه تاريخ توسط كساني طراحي و ترسيم ميشود كه در علم «انسابشناسي سياست» سررشته دارند و ميتوانند با ارائه واقعيتهاي تاريخي، زمينة تفكرات نوين را فراهم كنند. اين نوع تاريخنگاري علاوه بر مطالعه طولي در فرآيند انديشه سياسي، نگاهي افقي و عرضي به شاخ و برگهاي آن نيز دارد. مشكل عمده در اين حوزه اين است كه ضرورت و اهميت آن هنوز براي نويسندگان تاريخ انديشه، روشن نشده است و از طرفي منابع انديشه اسلامي هنوز شناسايي و ارزيابي نشدهاند. هنوز رابطه منابع فقه سياسي با آثار فلسفه سياسي و «كلام سياسي» تبيين نشده است. چه بسيار منابع سياسي ارزشمندي كه هنوز به صورت نسخههاي خطي و كمياب در كتابخانهها هستند. به اين دليل تنها ادوار انديشه سياسي اسلام را از نگاه «شجرهنامه نويسي» به صورت اجمال طرح مينماييم. با اين نگاه انديشه سياسي اسلام از آغاز تاكنون به هشت دورة تاريخي مهم ذيل تقسيم ميشود: 1. دورة باور سياسي: اين دوره از آغاز اسلام تا پايان خلافت عثمان است؛ در اين دوره جامعهاسلامي بر محور دين وحدت كامل دارد. 2. دوره كلام سياسي: از آغاز دوره حكومت امام علي(ع) تا پايان حكومت امويان؛ در اين دوره انديشه سياسي عمدتاً در قالب مباحث كلامي مطرح شده است و منازعات سياسي جامعه معطوف به مباني كلامي است. 3. دوره فقه سياسي، كلام سياسي و فلسفه سياسي: در ادامه دوره دوم نزاعها و مناقشات اعتقادي - كلامي در جامعه اسلامي وجود دارد، ولي گسترش مباحث فقهي توسط رهبران مذاهب چهارگانه اهل سنت و حضور رئيس مذهب شيعه يعني امام جعفر صادق(ع) سبب گسترش مباحث فقهي شد. به گونهاي كه فقه در عرصه سياست براي خود نقش پاسخگويي پيدا كرد. از طرفي بهراه افتادن نهضت ترجمه در قرن سوم، فلسفه يوناني و ايراني را وارد ادبيات سياسي جهان اسلام كرد و از قرن سوم تا ششم چيرگي خود را نسبت به فقه و كلام آشكار ساخت. از عصر مأمون عباسي تا پايان عباسيان انديشه سياسي در قالب اين سه علم در نوسان بود. 4. دوره عرفان و كلام سياسي: ظهور انديشمن
نظرات شما عزیزان:
|
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |